دنیا کوچولوی مامان و بابادنیا کوچولوی مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

دنیا شیرینی زندگی ما

7 هفتگیت مبارک

قندک مامانی الان اندازه یه تمشکی تقريبا 1.2 سانتي متر و بیشتر اعضای بدنت شکل گرفته گلم. پوست بدنتم به نازكي يك برگه كاغذ که رگهاي بدنت به راحتی دیده میشه. راستی يك حلقه از روده هاي در حال رشدت هم بند ناف شده. تازه بند نافتم حالا رگهاي خوني واضحي داره كه وظیفش رسوندن اكسيژن و مواد غذايي به بدن ناز و کوچولوته تا بزرگ شی و قوی بشی. مامانی هنوز نمي تونه حركت كردنت رو حس كنه. اما حالا مثل يك لوبياي كوچك در حال جست و خيزی و تو خانه آبي خودت حركت مي كنی. مامانی هم باید تا ١٦ هفتگی صبر کنه تا بتونه حرکاتتو حس کنههههههه وااااااااااااااای که چقدر هیجان انگیزه. ...
30 خرداد 1391

اولین سونو مامانی

٢٠خرداد اولین ویزیت بارداریم بود خانم دکتر سونوم کرد.ساک حاملگی رو دیدش 8.3 میلیمتر بودش.نزدیک 5 هفتههههههههههههههه گفتش همه چیز مرتبههههههه فعلا و جاش هم خوبههههههههههه خدایا شکرت   عزیز دلم من برای شنیدن صدای قلبت و دیدن روی ماهت تمام لحظه ها را دعا میکنم   قراره 3 تیر دوباره برم پیشش برای سونو مجدد تا ببینمت نی نی گولوی من پس منتظرم باش گل مامان     ...
30 خرداد 1391

اولین تهوع

25 خرداد امروز حالم خیلی بدههههههههههه کوچولوی مامانیییییییی اولین تهوع بارداریمهههههههههه از همه چیز بدم می یاد.همش بالا می یارممممممممم.سر درد دارم و بیحالم و خوابالووووووووووووو اما از جهتی هم خوشحالممممممممم چون خیالم راحته که داری رشد میکنی و منو از حالت باخبرررررررررر میکنی آخه مامانی همیشه نگرانتهههههههههههه قربونت بره مامانی که هنوز نیومده داری شیطونی میکنیییییییییییییییی خیلی دوست دارمممممممممم و بیصبرانه منتظرم تا روی ماهتو ببینم گل مامانیییییییییییییییییییییی ...
29 خرداد 1391

هدیه به بابا جون

شب میلاد حضرت علی (ع) 15 خرداد سالگرد ازدواج من و بابایی بود و همینطور روز پدر مامانی میخواست تا اون موقع صبر کنهههههههههههه تا خبر اومدنت به دل مامانی رو به بابا به عنوان هدیههههههههههه بدهههههههههه اما مامانی خیلی عجولهههههههههههههههه ١٠ خرداد وقتی بابایی از سر کار اومد خونهههههههههه شروع کرد به حال احوال پرسیییییییییییی.مثل همیشههههههه   بعد شام داشتیم با بابایی حرف میزدیم  و میخندیدیم .رفتم چایی آوردم.دیدم  بابایی رفته تو فکر.  مامانی هم یهو به بابایی گفتش بابا جون پیشاپیش روزت مبارککککککککککککک سال دیگه حتما برات کادو میخرمممممممممم  پس زیاد فکر نکن بابایی یهو چشاش ...
29 خرداد 1391
1